مشاوره بالینی – ۶۴۴

مشاوره بالینی – ۶۴۴

سال نو میهمان مهربانی‌هاست

 

نوشته: دكتر ربابه غفارتبریزی

روان‌شناس بالینی

 

در شماره گذشته خواندید:

بعد از بازگشت از استرالیا و شروع به کار در گروه روان شناسی بالینی دانشگاه بهزیستی و علوم توان بخشی، سعی کردم از تجربیاتی که در استرالیا آموخته بودم استفاده کنم. به همین جهت از من خواسته شد پروژه‌ای برای بهبود شرایط بیماران روان پریش و ساکن دایمی بلوک ۴ مرکز رازی تهیه کنم و …….

 

آن روز برای اولین بار در تاریخ مرکز رازی گروه درمانی در حیاط سبز و خرم بلوک برگزار شد. پیشنهاد کردم که چای و بیسکویت ساعت ۱۰ و اواسط تشکیل جلسه داده شود تا مشوق و محرکی برای شرکت در گروه باشد. بیماران از تغییر فضای گروه درمانی استقبال کردند. در ابتدا خودم را معرفی کردم و پیشنهاد دادم بیشتر مشاهده گر باشم تا به شناخت عمیق‌تری از افراد و مسایل آنان برسم.

درست مشابه آنچه در گروه درمانی بیماران استرالیا دیده بودم عده‌ای در گروه، سخنگوی فعال و غالب بودند که البته برای شروع محاوره و روح و انرژی بخشیدن به جریان گروه مفید بودند. برای مثال زنی ۶۰ ساله و تحصیلکرده بود که زمانی مدیریت یک آموزشگاه تقویتی را داشت و از وضع مالی خوبی برخوردار بود. شوهرش که کارمند ساده‌ای بود به تدریج مالکیت آموزشگاه، خانه و اتومبیل را با جلب اعتماد وی تصاحب کرده و بعد از انجام این کارها او را طلاق داده  و با زن جوان‌‌تری ازدواج کرده بود و حضانت فرزندانشان را نیز خودشان به عهده گرفته و او را بی‌پول و بی‌پناه از خانه بیرون کرده بود که وی دچار حمله شدید روان‌پریشی شده، به بیمارستان رازی انتقال یافته و به دلیل بی‌سرپناهی در آن جا مقیم شده بود. او زنی بسیار فهیم و خوش صحبت بود. البته در ادامه جلسات سعی می کردیم افراد کم حرف را نیز به تعامل گروهی تشویق کنیم. آن افراد حرف‌ها را می‌شنیدند، اما کم‌تر اظهار‌نظر می‌کردند. دسته بعدی افرادی بودند که حضور فیزیکی در گروه داشتند، اما به نظر می‌رسید به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده و غرق اوهام و هذیان‌های درونی هستند. عده‌ای نیز به دلیل شرایط حادشان در اتاق‌ها مانده و در گروه شرکت داده نمی‌شدند.

جلسه بعد برای ترغیب افراد گروه به شرکت فعال و صحبت کردن، تمرینی را ترتیب دادم که در استرالیا یاد گرفته بودم. به این صورت که سه نفر صندلی‌ها را پشت به هم قرار داده و پشت به هم می‌نشینند. یک نفر حرفی می‌زند و دیگری جوابی می‌دهد که بی‌ربط است. انگار که حرف‌های طرف مقابل را نمی‌شنود. فرد دیگر نیز ساکت است و در عالم خود فرو رفته و به حرف‌های دو نفر دیگر بی‌توجه است. بعد از انجام این نمایش که توسط من و دو نفر از روانشناسان بلوک اجرا شد. از افراد گروه پرسیدیم چه چیز غیر عادی در آن نمایش بود؟ آن‌ها به درستی نکات منفی را بیان کردند. سپس از آن‌ها درخواست کردیم در حین جلسه گروهی، سعی کنند این الگوهای غلط را انجام ندهند‌. نکته جالب در مورد آن افراد این که شاید در مورد  مسایل خود افکار غیرعادی و هذیانی و توهمی داشتند، اما در مورد مسایل فرد دیگر بسیار منطقی نظر می‌دادند. دیگر آن که هر چقدر و توجهشان به مسایل بیرون وسیعتر می‌شد، دنیای درونی آزاردهنده‌شان تحلیل می‌رفت. چیزی که شاید در مورد ما هم صادق باشد. ما گاهی چنان به ژرفای وجود خود فرو می‌رویم و از پشت آن لنز قضایا را می‌بینیم که از واقعیت بیرونی جدا می‌شویم و ضرر می‌کنیم چون رمز موفقیت و خوشبختی، خوب دیدن و شنیدن فعال است و درک فرصت‌هایی که اگر به آن‌ها بی‌توجه بمانیم از دست می‌رود.

به تدریج در طول جلسات کلیه مهارت‌های ارتباطی مثل مکالمه رودر رو و تماس چشمی، زبان بدنی مثبت و پذیرا سوال پرسیدن، پرهیز از «پیغام تو» یا برچسب و توهین و شکستن حریم، استفاده از «پیغام من» برای ابراز مشاهدات، افکار، احساسات، نیازها، تقاضاهای ویژه و روش‌های ابراز جرأت و حل مسئله آموزش داده می‌شد. به مرور سطح مهارت‌های ارتباطی گروه بالا رفت و تعاملات گروهی عمیق‌تر و پویا‌تر شد. ممکن است به نظر باورکردنی نیاید، اما آن‌ها راجع به مسایل عمیق عاطفی، مشکلات کودکی، نوجوانی و بزرگسالی خود، مشکلات رفتاری و حتی مفاهیم فلسفی عمیق راجع به زندگی، مرگ و معنای واقعی زیستن و رابطه با خدا بحث می‌کردند.

آن جا بود که به یاد کلام حکیمانه سوپروایزر آندره در استرالیا افتادم که قبل از هر چیز باید آن‌ها را به عنوان یک انسان بنگرم. انسانی با قلب و روح، عاطفه، غرور مناعت طبع، محبت و کرامت. گاهی پیش می‌آمد که آن‌ها از شرایط زندگی خود به دور از جامعه و زندگی عادی مردم، شکایت داشتند. در آن زمان یادآوری آن که دولت تسهیلات پزشکی رفاهی پیشرفته‌ای را صرف زمان درمان و سکونت آن‌ها می‌کند و خیلی‌ها در کوچه و خیابان ولگردی می‌کنند و آرزوی چنین امکاناتی را دارند، به آن‌ها آرامش می‌بخشید. گاهی بحث را به طرف هدف زندگی و رسیدن به تعالی می‌کشاندیم و این که باید از بستر مشکلات خود به کمال برسند و این گونه مباحث به معنا درمانی آن‌ها در پذیرش وضع موجود و بهره‌برداری معنوی از آن کمک می‌کرد. در زمان بالاگرفتن تعارضات و نزاع ها، روی روش‌های مدیریت خشم و تخلیه آن در خلوت کار می‌کردیم.

آن زمان، حدود سه ماه به سالروز تولد امام رضا(ع) مانده بود. در گروه‌های مختلف بیماران در مورد آن جشن صحبت کردیم و نظرشان را راجع به جزییات جشن و خواسته‌ها و سلیقه‌هایشان در نحوه برگزاری مراسم مولودی جویا شدیم. قرار شد غذاهای مورد علاقه خود را مشخص کرده و در تهیه آن‌ها و سایر خوراکی‌های همکاری کنند. چون به موزیک زنده تمایل داشتند. یک گروه دف‌نواز و خواننده‌ را که در مولودی‌ها و سفره‌های نذری فعالیت داشتند، برای جشن دعوت کردیم. بیماران با شور و شوق بسیار در‌باره برنامه ریزی‌ها بحث می‌کردند.

با بالارفتن انگیزه و روحیه ساکنان بخش، زمان آن فرا رسیده بود که افراد را با هدف‌های عمومی بلوک مانند مصرف به موقع و به اندازه دارو، رفتار متعادل همراه با مدیریت و کنترل خشم، رابطه دوستانه و همکاری با هم اتاقی‌ها و سایر افراد، شرکت فعال در گروه، کمک به برگزاری جشن، شرکت در فعالیت‌های ورزشی موجود آشنا کنیم. در ازای رشد و پیشرفت در زمینه‌های مورد اشاره، تشویق کننده‌ها و جوایز مختلفی در نظر گرفته شده بود که بر اساس آرزوهای کوچک (مثل رفتن به سینما و صرف پیتزا)، آرزوهای متوسط (خرید یک لباس) و بزرگ (مسافرت زیارتی به مشهد) تعیین می‌شد و گاهی هم آرزوها و آمال عاطفی مطرح می‌شد. مثل ملاقات با یک دوست قدیمی یا یک خویشاوند و دادن هدیه‌ای مناسب به یکی از نزدیکان که در شرف ازدواج یا بچه‌دار شدن بود.

رسیدن به آرزوهای پرهزینه‌تر به شش ماه بعد موکول‌ می‌شد و البته منوط به تحقق هدف‌های رشدی رفتاری بود، اما آمال کوچک و متوسط می‌توانست در تاریخ برگزاری جشن مولودی برآورده شود بسیار واضح بود که برنامه‌های ما به هیچ وجه در بودجه بلوک نمی‌گنجید. از این رو، در یک جسله کاری که در اتاق خانم مدیر با شرکت کلیه کارکنان تشکیل شد، تصمیم گرفتیم هر کس تا جایی که ممکن است از دوستان و اقوام کمک نقدی دریافت کند. در فرصتی کوتاه به قدری پول جمع شد که حتی کفاف بعضی آرزوهای بزرگ ساکنان بلوک را نیز می‌داد. با مبالغ گردآوری شده توانستیم کالاهایی مثل لباس مورد علاقه، زینت‌آلات بدلی مطلوب، ربع سکه بهار آزادی برای عروسی خواهر یکی از بیماران تهیه کنیم. در روز جشن، بیماران نه لباس‌های رنگ باخته و دست دوم مؤسسات خیریه، بلکه لباس‌های نو و خوش رنگی را که خودشان انتخاب کرده بودند بر تن داشتند، غذایی را صرف کردند که خودشان در تهیه آن شرکت داشتند و با شنیدن موزیک زنده مشعوف شدند.

یکی از ساکنان که صدای خوبی داشت آهنگ” گل گلدون من” سیمین غانم را اجرا کرد.

چند ماه بعد از خاتمه پروژه، مدیر بلوک ۴ به ریاست مرکز توانبخشی رازی گزارش داد که سلامت روان، روحیه و نشاط، انگیزه، بهداشت فردی، عمل به دستورات درمانی و دارو و حتی لباس پوشیدن ساکنان این بخش، بهبود و تحول فوق العاده‌ای پیدا کرده است. نکات کلیدی در قلب این پروژه ایجاد انگیزه و امید به آینده و نقش فعال داشتن و تشریک مساعی در امور مربوط به زندگی خود بود. قدری محبت و احسان نیز به تحقق آن کمک کرد و عیدی واقعی ایجاد کرد زیرا عید میهمان مهربانی‌هاست.